گفتم : سفر عشق تو دشوارترین است گفتا : چه توان کرد ره عشق همین است گفتم : خطر مرگ به هر گوشه نهان است گفتا :آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است گفتم : که ندانسته در این چاه فتادم گفتا : که من این بند به پا یت ننهادم گفتم : گنه کار دل بی سرو پا بود گفتا : که نگو ! بهر تب عشق دوا بود گفتم : چه کنم تا که ببینم دگرت باز گفتا : زچه این فکر نکردی تو از آغاز گفتم : نرود در همه شب چشم مرا خواب گفتا : به از این چیست ؟ ببین صورت مهتاب گفتم :ره آزادیم از عشق کدام است؟ گفتا : این ره مرگ است که پایان کلام است گفتم : چو بمیرم به ره عشق چه سود است؟ گفتا : که ،نه این مرحله ی گفت وشنود است برخیز که نه ننگ به جا ماند ونه نام عاشق شو و از یاد ببر سختی ایام فرصت ماندن چند لحظه ای است و بس برای قدم زدن در دشتهای ارغوانی برای دست یافتن به رویاهای سپید برای از بین بردن هجوم سنگین کینه برای نگاه کردن به کوچ کبوترهای غریب و برای گفتن آنچه باید گفت آنچه که سالیان سال به صورت یک سکوت در دلها خاموش مانده است مشب دلم میخواهد به کسی بگویم"" دوستت دارم."" تو نهراس و آنکس باش. بگذار با هر آنچه در توان دارم همین امشب به تو ثابت کنم که دوستت دارم. بگذار برایت نقش آن دل باخته ای را بازی کنم که لحظه ای دور از محبوب خویش زندگی را نمیتواند. بگذار همچون معشوقی که برای وصال معشوقش جان میدهد برایت جان دهم. بگذار همین امشب پیش پایت زانو بزنم و تو را ستایش کنم. بگذار در تاریکی به تو لبخند بزنم. نگذار زمان از دستم برود و تو را درنیابم. میخواهم بیندیشی که همین امشب غیر از من کسی دیوانه تو نیست هرچند که جاهلانه فکری باشد. کمی بیشتر با من و همین امشب بگذار خیال کنم که جز تو کسی نیست. همین یک امشب را بگذار نقش بازی کنم. نقش حقیقت را. همان که دور از تو بارها روبه روی آینه تمرین کرده ام. ای آخرین ...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |