عاشقانه
دل وحشت زده در سینه من می لرزید دست من ضربه ای به دیوار زندان کوبید ای همسایه زندانی من ضربه دست مرا پاسخ گوی ضربه دست مرا پاسخ نیست تا کی باید تنها تنها وندر این زندان زیست ضربه هر چند به دیوار فرو کوبیدم پاسخی نشنیدم سال ها رفت که من کرده ام با غم تنهایی خو دیگر از پاسخ خود نومیدم راستی هان چه صدایی امد؟ ضربه ای کوفت به دیواره زندان دستی ؟ ضربه می کوبد همسایه زندانی من پاسخی می جوید دیده را می بندم در دل از وحشت تنهایی او می خندم یه نظر بده خستگی تایپش بپره.یا حق
نوشته شده در پنج شنبه 91/4/1ساعت
12:31 صبح توسط علی قربانی نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |