گفتم : سفر عشق تو دشوارترین است گفتا : چه توان کرد ره عشق همین است گفتم : خطر مرگ به هر گوشه نهان است گفتا :آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است گفتم : که ندانسته در این چاه فتادم گفتا : که من این بند به پا یت ننهادم گفتم : گنه کار دل بی سرو پا بود گفتا : که نگو ! بهر تب عشق دوا بود گفتم : چه کنم تا که ببینم دگرت باز گفتا : زچه این فکر نکردی تو از آغاز گفتم : نرود در همه شب چشم مرا خواب گفتا : به از این چیست ؟ ببین صورت مهتاب گفتم :ره آزادیم از عشق کدام است؟ گفتا : این ره مرگ است که پایان کلام است گفتم : چو بمیرم به ره عشق چه سود است؟ گفتا : که ،نه این مرحله ی گفت وشنود است برخیز که نه ننگ به جا ماند ونه نام عاشق شو و از یاد ببر سختی ایام
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |