عاشقانه
صید افتاده به خونم تو چه سان میگذری غافل از اندوه درونم بی من از کوچه گذر کردی و رفتی بی من از شهر سفر کردی و رفتی قطره اشک درخشید به چشمان سیاهم؛تو ندیدی نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی چون در خانه ببستم دگر از پای نشستم،گوئیا زلزله آمد، گوئیا خانه فرو ریخت سر من بی تو من در همه شهر غریبم،بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی برنخیزد دگر از مرغک پربسته نوایی تو همه بودونبودی تو همه شعر و سرودی چه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزم گر بمیرم ز غم دل با تو هرگز نستیزم من و یک لحظه جدایی نتوانم نتوانم بی تو من زنده نمانم...
بی تو طوفان زده دشت جنونم
نوشته شده در یکشنبه 91/7/2ساعت
11:32 عصر توسط علی قربانی نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |